حواشی یک متن

کنار هفت سین نچیده ام...جای یک لبخند شیرین و آرام که تمام روزهای سال نوام را بدرقه کند...خالیست..

بوق و کرنای نوروز امسالمان را که سر دادند...مبادا یادت برود...مام را...خواهرکم را...من را...

پ.ن:ساده می گویم...نوروزتان مبارک...

+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و نهم اسفند ۱۳۸۹ساعت 1:1  توسط ناتانائیل  | 

بخند..نفس های آخر است...

بخند...که سال نکویت از بهارش پیدا شود...

بخند...دارد تمام میشود...

بخند....که حزن امسال با نفس های آخرش برود از خاطرت....

بخند.....تا پایان این سال چند روزی بیشتر نمانده...

بخند...بخند...بخند...دخترک توی آینه...بخند....

+ نوشته شده در  چهارشنبه یازدهم اسفند ۱۳۸۹ساعت 23:28  توسط ناتانائیل  | 

روشنم...و در آینه ها که مینگرم...باریکه ای نور می بینم...که بر رخم نشسته است....

و من روشنم...آنچنان روشن...که میتوانم نور بخشم..روزهایم را...

روشنم...روشنم...روشنم....

+ نوشته شده در  دوشنبه دوم اسفند ۱۳۸۹ساعت 12:41  توسط ناتانائیل  |