حواشی یک متن

نوشتن توی اینجا نه به من شهرت داد، نه خواننده و مخاطب آنچنان و نه جایی شد برای به رخ کشیدن رنگ ها، عنوان ها، روشن فکری ها و خوشبختی های بزرگ زندگیم... اما بعد از حدود پنج سال و اندی ماه بهم ثابت کرد که بخش بزرگی از شخصیت الانم رو به اینجا مدیونم، شاید خنده دار به نظر بیاد که شخصیت یه نفر مدیون یک فضای مجازی باشه، اما حقیقت اینه که من با تک تک کلماتی که اینجا نوشتم بخشی از خودم رو سفید کردم، تمیز و پاک کردم،بخشی از خودم رو که گاهی چروکیده و کثیف شده بود، بخشی از خودم که گاهی لگدمالو چرک شده بود، با نوشتن کلمات، شستم و پهن کردم زیر آسمون گاهی ابری، گاهی طوفانی و گاهی آفتابی این صفحه...برای همین دلایل به ظاهر کوچک اما بزرگ فک نکنم بتونم تا چند سال آینده اینجا رو ببندم، حتی اگه فکر بستنش هر روز به سراغم بیاد. 

پ.ن: سهم کمی از نوشته ها برای سفیدی های وجودم بوده، سفیدی هایی که خواستم پهنشون کنم روی بند تا هوایی بخورند.

پ.ن: برای ثبت در اینجا و برای اون مخاطب های اندک اما بسیار بسیار عزیز 

+ نوشته شده در  یکشنبه سی ام آذر ۱۳۹۳ساعت 0:27  توسط ناتانائیل  | 

غم انگیزه که بدونی حق نداری از بعضی از درها بگذری،که حتی حق نداری زنگ بعضی از خونه ها را به صدا در بیاری، اما توی دنیا چیزهای غم انگیزتری هم هست...مثل نداشتن حق حرف زدن با بعضی از آدم ها و بدتر از اون نداشتن حق دیدن بعضی از آدم ها... 

پ.ن1: اوج ماجرا اونجاست که خیلی از این حق ها رو خود آدم از خودش میگیره

پ.ن2:من مثل همیشه ام، مثل همیشه بانوی ماه و رود 

+ نوشته شده در  چهارشنبه نوزدهم آذر ۱۳۹۳ساعت 3:9  توسط ناتانائیل  | 

عصبانیم'از حرف های نزدم به اون پسر'ازینکه اجازه دادم به بچه ها به راحتی توهین کنه'هنوز فرسنگ ها فاصله دارم از تصاویری و داستان هایی که برای خودم نوشتم.باید بدوم'باید بدوم همه این راه طولانی باقی مونده رو

+ نوشته شده در  یکشنبه شانزدهم آذر ۱۳۹۳ساعت 13:33  توسط ناتانائیل  | 

قرار شد بخندیم'از اول تا آخرشو بخندیم'حتی وقتی اون آهنگ شروع شد هم خندیدیم'به خیابونهای خشت و گل و توهم نیویورک'به میرچخماقو توهم برجها..اما خندیدنمون دووم نداشت'آهنگ همچنان داشت پخش میشدو مارو بیشتر غرق میکرد

The lights are so bright

But they never blind me, me

Welcome to New York

It’s been waiting for you

Welcome to New York

Welcome to New York

من داشتم به چراغهای شهرم فکر میکردم که تو این سالها کورم کرده بودند و اون حتما داشت به چراغهای شهری فکر

میکرد که از مهر آینده میبینتشون و هیچ وقت بنا به کور کردنش ندارن...

آهنگ تو سکوتمون تموم شد

نگامو ازخیابون گرفتمو گفتم باید یه سلکشن فارسی برات جدا کنم.

+ نوشته شده در  چهارشنبه دوازدهم آذر ۱۳۹۳ساعت 19:28  توسط ناتانائیل  | 

تو این دنیا نمی تونی انتخاب کنی که آسیب نبینی اما این حق انتخابو داری که به کی اجازه بدی بهت آسیب بزنه. 

فیلم The fault in our stars 

بعد نوشت: دنیا جای مزخرف قشنگیه رفیق

+ نوشته شده در  سه شنبه یازدهم آذر ۱۳۹۳ساعت 1:2  توسط ناتانائیل  | 

به بیماری عجیبی مبتلا شدم، نیمه شب ها توی خواب و بیداری بلند می شم، لپ تاپ و مودم رو روشن می کنم،  گوشی و تبلت رو هم، زل می زنم به صفحه های روشنشون و منتظر یه اتفاق می مونم...فکر می کنم تنها لحظه هایی از زندگیم که به حساب می آد همین لحظه هاست.

پ.ن: اسمش اعتیاد به اینترنت نیست.

پ.ن2: اون بیرون باید یه روستا باشه...دور...دور دور، که بشه همراه بچه های روستا رفت سر چشمه و همه چیو سپرد دست آب، همین الان، توی همین بحبوحه...حیف که آدمش نیستم.

 

+ نوشته شده در  سه شنبه چهارم آذر ۱۳۹۳ساعت 23:5  توسط ناتانائیل  |