حواشی یک متن

روی صندلی...به فاصله ۷سانتی متر و ۳میل از میز..

خیره و پوچ..به لیوان آب نگاه میکنم..

انگشت اشاره دست راستم از فرط بیکاری   روی میز شکل های تابه تا میکشد...درست در یک وجبی لیوان آب...

و دومین انگشت از سمت چپ دست چپم ،کمی نزدیکتر به لیوان،جهش هایی ناخودآگاه و عصبی دارد..

گوشم به تیک تیک ساعت چشم دوخته است...

ویک فکر..که لبهایم را به سمت راست و بالا هدایت میکند..مادام در ذهنم چرخ می خورد...

امشب..وقتی ساعت سه بار بنوازد..در لیوان آب...غرق میشوم!

+ نوشته شده در  چهارشنبه نهم شهریور ۱۳۹۰ساعت 3:29  توسط ناتانائیل  |