حواشی یک متن
مالیخولیا
باید می مردی..تا بیش از این با خیال مرگ دیگران...برای خودم داستان نبافم.
+
نوشته شده در دوشنبه بیست و یکم آذر ۱۳۹۰ساعت 22:59  توسط ناتانائیل |
زندگی من آنچنان ساده و حقیر است که کلمه ها در آن حادثه هایند....فلوبر
زندگی من آنچنان ساده و حقیر است که خطوط و کلمه ها در آن حادثه هایند...من
صفحه نخست
پست الکترونیک
آرشیو وبلاگ
عناوین مطالب وبلاگ
نوشته های پیشین
آبان ۱۴۰۰
آذر ۱۳۹۳
آبان ۱۳۹۳
بهمن ۱۳۹۲
دی ۱۳۹۲
آذر ۱۳۹۲
آبان ۱۳۹۲
مهر ۱۳۹۲
شهریور ۱۳۹۲
مرداد ۱۳۹۲
تیر ۱۳۹۲
خرداد ۱۳۹۲
اردیبهشت ۱۳۹۲
فروردین ۱۳۹۲
اسفند ۱۳۹۱
بهمن ۱۳۹۱
دی ۱۳۹۱
مهر ۱۳۹۱
شهریور ۱۳۹۱
مرداد ۱۳۹۱
تیر ۱۳۹۱
خرداد ۱۳۹۱
اردیبهشت ۱۳۹۱
فروردین ۱۳۹۱
اسفند ۱۳۹۰
آذر ۱۳۹۰
آبان ۱۳۹۰
مهر ۱۳۹۰
شهریور ۱۳۹۰
مرداد ۱۳۹۰
تیر ۱۳۹۰
خرداد ۱۳۹۰
اردیبهشت ۱۳۹۰
فروردین ۱۳۹۰
اسفند ۱۳۸۹
بهمن ۱۳۸۹
آرشيو
پیوندها
زنی در دهه سوم زندگی
تنها ماه می داند و رود
خرمالوی سیاه
می روم
گاه نوشته های یک نیمچه انسان
وب نوشته های یه بچه قرتی قلابی
تمام ناتمام او...
نگاه می کنم...گوش می کنم...
کال
سرای من
همه آنچه با دماغ می شنوی
دوشنبه
در قند پاریس!
باز هم سپیدیت مرا جادو کرد
کافی کتاب
RSS
POWERED BY
BLOGFA.COM